نوا و مركب خواني

 

 

ساز: قطعه طلوع (يك) ساز: قطعه نهفت (چهار) - صبا، هرمزي، پرويز مشكاتيان

آواز: اهل عشق (دو + سه) - كلام: سعدي (تفاوت ترتيب)

بگذار تا مقابل روي تو بگذريم دزديده در شمايل خوب تو بنگريم

شوق است در جدايي و جور است در نظر هم جور به كه طاقت شوقت نياوريم

گفتي ز خاك بيشترند اهل عشق من از خاك بيشتر نه كه از خاك كمتريم

ما را سري است با تو كه گر خلق روزگار دشمن شوند و سر برود هم بر آن سريم

روي ار به روي ما نكني حكم از آن توست بازآ كه روي در قدمانت بگستريم

ما با توايم و با تو نهايم اينت بلعجب! در حلقهايم با تو و چون حلقه بر دريم

نه بوي مهر ميشنويم از تو اي عجب نه روي آن كه مهر دگركس بپروريم

از دشمنان برند شكايت به دوستان چون دوست دشمن است شكايت كجا بريم

ما خود نميرويم دوان در قفاي كس آن ميبرد كه ما به كمند وي اندريم

سعدي تو كيستي كه در اين حلقه كمند چندان فتادهاند كه ما صيد لاغريم

آواز: حكايت دوست (پنج) - كلام: سعدي

ما گدايان خيل سلطانيم شهربند هواي جانانيم

بنده را نام خويشتن نبود هرچه ما را لقب دهند آنيم

گر برانند و گر ببخشايند ره به جاي دگر نميدانيم

چون دلارام ميزند شمشير سر ببازيم و رخ نگردانيم

دوستان در هواي صحبت يار زر فشانند و ما سر افشانيم

مر خداوند عقل و دانش را عيب ما گو مكن كه نادانيم

هر گلي نو كه در جهان آيد ما به عشقش هزاردستانيم

تنگچشمان نظر به ميوه كنند ما تماشاكنان بستانيم

تو به سيماي شخص مينگري ما در آثار صنع حيرانيم

هرچه گفتيم جز حكايت دوست در همه عمر از آن پشيمانيم

سعديا بي وجود صحبت يار همه عالم به هيچ نستانيم

ترك جان عزيز بتوان گفت ترك يار عزيز نتوانيم

آواز: جور يار (شش) - كلام: سعدي

غم زمانه خورم يا فراق يار كشم به طاقتي كه ندارم كدام بار كشم

نه قوتي كه توانم كناره جستن از او نه قدرتي كه به شوخيش در كنار كشم

نه دست صبر كه در آستين عقل برم نه پاي عقل كه در دامن قرار كشم

ز دوستان به جفا سيرگشت مردي نيست جفاي دوست زنم گرنه مردوار كشم

چو ميتوان به صبوري كشيد جور عدو چرا صبور نباشم كه جور يار كشم

شرابخوردة ساقي ز جام صافي وصل ضرورت است كه درد سر خمار كشم

گلي چو روي تو گر در چمن به دست آيد كمينه ديده سعديش پيش خار كشم

آواز (هفت) - كلام: باباطاهر

الهي آتش عشقم به جان زن شرر زان شعلهام بر استخوان زن

چو شمعم برفروز از آتش عشق بر آن آتش دلم فوارهسان زن

هزاران غم به دل اندوته ديرم به سينه آتشي افروته ديرم

به يك آه سحرگاه از دل تنگ هزاران مدعي را سوته ديرم

تصنيف: جان و جهان (هشت) - كلام: مولانا (تفاوت ترتيب)

جان و جهان! دوش كجا بودهاي ني غلطم، در دل ما بودهاي

دوش ز هجر تو جفا ديدهام اي كه تو سلطان وفا بودهاي

آه كه من دوش چه سان بودهام آه كه تو دوش كه را بودهاي

رشك برم كاش قبا بودمي چونكه در آغوش قبا بودهاي

زهره ندارم كه بگويم تو را بي من بيچاره كجا بودهاي

يار سبک روح! به وقت گريز تيزتر از باد صبا بود هاي

بي تو مرا رنج و بلا بند کرد باش که تو بند بلا بود هاي

آينة رنگ تو عكس كسي است تو ز همه رنگ جدا بودهاي

رنگ رخ خوب تو آخر گواست در حرم لطف خدا بودهاي

رنگ تو داري، كه ز رنگ جهان پاكي و همرنگ بقا بودهاي